لب تشنه اگر آب نبند سخت است

 

.داستانك:آب

اسمش عباس بود يازده ساله با جثه لاغر ....سال سوم بود كه

داشت روزه ميگرفت ...هرچند روزه هاي سال پيش رو يكي

درميون يا نصف ونيمه گرفته بود ولي اون سال قصدكرده بود

تمام روزه هاش رو كامل بگيره... هروقت بهش ميگفتن تو كه هنوز

روزه  بهت واجب نيست ...رگ غيرتش باد ميكرد وميگفت چطور به

دخترا واجبه با اون لاغري و سن كم شون...!! به ما كه ميرسه

حتمابايد گنده بشيم وروزه بگيريم ما پسرا كه از دخترا قوي

تريم ...ناخير !!!دليل نميشه من ميخوام روزه بگيرم...عادت

عباس بود كه روزه هاش رو با آب باز كنه ...به مادرش سپرده

بود كه... فقط اول افطار يه ليوان آب دستش بده ...21روز

از ماه رمضون گذشته بودو ...عباس همه روزه هاش رو كامل

گرفته بود... سفره افطار پهن ...صداي اذون از مسجد سر كوچه

ميومد ...

 

ادامه نوشته

 

باران مي گرفته، به ساغر چه حاجت است؟

ديگر به آب زمزم و كوثر چه حاجت است؟


آوازه ي شفاعت ما، رستخيز شد

در ما قيامتي ست، به محشر چه حاجت است؟


كي اعتنا به نيزه و شمشير مي كنيم؟

ما كشته ي توايم، به خنجر چه حاجت است؟


بي سر دوباره مي گذريم از پل صراط

تا ما بر آن سريم، به اين سر چه حاجت است؟


بسيار آمدند و فراوان، نيامدند

من لشكرم خداست، به لشكر چه حاجت است؟


بنشين به پاي منبر من،  نوحه خوان، بخوان!

تا نيزه ها به پاست،  به منبر چه حاجت است؟


در خلوت نماز، چو تحت الحَنَك كنم

راز غدير گويم و شرح فدك كنم

من لشگرم خداست به لشگر چه حاجت است

خدایا ابراهیم را گفتی که عزیزترین فرزندش را قربانی کند

، و او اسماعیل را مهیای قربانی کرد . . . .

هنگامی که پدر کارد را به گلوی فرزندش نزدیک می کرد ، ندا

آمد دست نگه دار ،
ابراهیم آزمایش خود را داد ولی اسماعیل هنوز به آن درجه

تکامل نرسیده بود که قربانی شود.

زمان زیادی گذشت ، تا قربانی کاملی ، که عزیزترین آدم بود

، به درجه ارزش قربانی شدن رسید و در همان راه خدا قربانی

شد و او حسین بود .

(شهید دکتر مصطفی چمران)

سلام بر کودک 6ماهه

 

 
  آهسته گویمت نکند بشنود رباب

 

از عمر اصغرش ۱۸ روز مانده است