با چه زبانی با تو حرف بزنم

زبان روحم که از زخم نه کم می شود نه تسکین می یابد

حالا بدتر ازآن شنیدن زخم زبان دل است

حق دارد ولی تو که آشنا تری به.....نیات حجاب قلبی

دارم به تعداد دیدارهای مدیر کاروان به خانه ات می اندیشم...

حتی از انگشتان دست هم زیادت تر است ...اصلا چه میگویم

تعداد رفتن های من به  گاه شمار دیدار آقایم امام رضا اندازه انگشتان دست است....

فکر میکنم او دیدار هایش با تو بیش از سفر هایش به مشهد است...

خودش می گوید از 110 مرتبه به بالا ...

انقدر که انگار تا تو را نبیند تا تو او را نبینی شبش روز نمی شود...

پس چرا من؟؟؟؟؟؟؟

دیگر دلم هم به من اعتمادی ندارد ...

شاید هم به خودش...

شنیده ام گاه گاهی هی حیران میشودانگار چیزی می گوید...

شده است خرابه...

از خرابه شام هم بدتر...

اخر کسی به نام حسین

به نام ابالفضل

به نام زینب

به نام سکینه

به نام رقیه

در آن ساکن نیست ...

گاه گاهی که از عاشورا عطری از تو برمیخزد روشن میشود ...

ولی با تمام خرابیش فکر میکند حسینیه است...

بگذار با همین خیال زنده باشد...

شاید با همین خیال راهیش کنی اربعین کربلایت....